درد شیرین
بچه که بودم وقتی یکی از دندونام لق می شد،شروع می کردم باهاش بازی کردن،با زبون تکونش می دادم یا با دندونام می ساییدمش که درد بگیره،بسوزه...یه جورایی خیلی حال می داد،دردش باحال بود یه جوری اعتیاد داشت تا وقتی که کنده می شد همیشه دوست داشتم هی لق بمونه تا اون درده باها ش باشه..
نمی دونم شاید ریشه تو کودکی داشته باشه اما از خیلیا شنیدم که اونام حال می کردن.حالا دارم به این فک می کنم که شاید خودم دوست دارم دنبال درد بگردم،این خودمم که یه جوری رفتار می کنم که آخرش خیلی درد داشته باشه،شاید یه کارایی می کنم که بعدها انقدی که برای من سخته برای هیچ کس نباشه،اما...اما خوب هر آدمی یه خصلتی داره،شاید طرف نتونه خودش و عوض کنه یا بخواد یه جوری رفتار کنه که بلد نیست؛اونوقت می شه مثله اون کلاغی که اومد راه رفتن طاووس رو یاد بگیره،راه رفتن خودش یادش رفت...
حالا خلاصه وقتی اخلاقت یه جوریه که شاید همون باعث آزارت بشه،باعث اینکه شاید اسم خوبی نباشه اما اینکه ازت سواستفاده بشه،خلاصه هرچی باشه اخلاقته،خوب یا بد اینی هستی که هستی،البته شاید هرچقد که جلوتر بری تجربه باعث می شه که یه سرس اصلاحات انجام بدی که حتما" حتما" لازمه،اما با تمام این اوصاف وقتی همه چیت از روی احساسات واقعیته بدون هیچ چشم داشتی،محبت کردنت،عشق ورزیدنت،اینکه هر کاری که از دستت بر میاد انجام میدی حتی شده از زیر سنگ،هیچ وقت برات سخت نیست،هیچی برات سخت نیست چون از روی عشقه..دوست داری که اینکارو می کنی که شاید در آخر لبخند کسی رو ببینی که یه دنیا برات ارزش داره،ذوق رو تو چشمای کسی ببینی که هروقت یاد برق تو چشماش بیفتی احساس خوبی بهت دست می ده،حالا وسط تمام این احساسات و رفتار هاو(کاری نداریم به خوب یا بد بودنش) یهو یه اتفاق برات می افته که اصلا" انتظارش رو نداشتی،یه حرفی می شنوی که اصلا" فکرشو نمی کردی که بشنوی،یه رفتاری ببینی که از فرط تعجب لال بشی،حرفی واسه گفتن نداشته باشی تازه ازت بخوان که بگی چی شده،بپرسن که چی شده مگه؟؟اما تو هنوز لالی،چون احساس می کنی که اون ماجرا یا حرف یا اتفاق یا.. انقدر مبرهنه،انقدر واضحه که آدم نمی دونه چی بگه،یعنی واقعا" یه جوری از تو منهدم میشی که به سکوت رضایت می دی،می گی می خوام چی بگم؟از کجا شروع کنم...چیو توضیح بدم؟یعنی واقعا" چطور میشه که اینجوری بشه مثلا" بعدم بخوای دنبال دلیل بگردی بخوای توضیح بدی که چرا....
یعنی مرگ راحت تره ازینکه بخوای...
اما خوب،خلاصه بعد چند وقت می فهمی که شاید رفتارها و حرفایی که برای تو یه معنا و مفهومی دارن ،برای همه ندارن..
شاید انقدر مفهوم داشتن و تکرار شدن که دیگه ازش زده شدن و برای اینکه بخوان یه حداقل تفاوتی حس کنن،پس می شکننش تا قانون نشه،تا وحی منزل نشه،تا نکنه یه وقت الآن دارن با این سنت پیش می رن بخاطر اینکه قدرشناس باشن حرفتو گوش می کنن،بخاطر اینکه دوست داشتنشونو نشون بدن همون کاریو می کنن که که تو دوست داری...
البته اینی که گفتم به دو دسته مهم طبقه بندی میشه،این اصل رو که هیچ کس رو نباید تغییر داد و همه باید خودشون باشن و کسی بخاطر کسی نباید خودشو تغییر بده رو فراموش نکنیم ضمن اینکه تا الآن هرچی از بروز احساس،رفتار و گفتار گفتم همگی خود خودت هستی بدون هیچ تغییری.
حالا دسته بندی اینکه اون کاری رو می کنن که تو دوست داری به دو دسته تقسیم میشه که تو همش ما طرف مقابل رو واقعا" عاشق و حرف گوش کن فرض می گیریم(یعنی تقریبا" فرض محال)...
اما یکیش اینه که اون کاری که تو می خوای مثلا" یه چیز پوچ و مسخره اس که حالت گیر دادن داره،حالت بهونه گرفتن،اینکه مثلا" یه جیزی برای گفتن داشته باشی که یعنی منم هستم،منم صاخب نظرم،یا طرف می خواد ببینه حرفش چقدر برش داره یا حالا هرچی..
که این حالت بعد از یه مدت باعث می شه اعتبارتو از دست بدی و طرفت رو هم خسته کنی،باعث می شی که شاید اون با تمام اینکه می خواد اونی بشه که تو رو خوشحال می کنه می بینه که واقعا" نمی ارزه که بخواد تن به خواسته های شاید الکی تو بده و اونجوری بشه که تو بخوای..بعد یه مدت می زنه زیرش بعدشم تو هم تمام توهماتت می پکه !!
دسته بعدی اون دسته است که حرفی که می زنی واقعا" درسته،بالاخره از رو یه حساب کتابی هست اما حالی کردن این که واقعا"حرفی که می زنی درسته،کاری که می گی رو انجام بده،خیلی سخته ،دعوا می شه قهر پیش میاد،دلخوری..
آخرشم اون نمی فهمه و نمی خوادم بفهمه از سر لج،که بعضیاشون می گن نه مثلا" می خوان پاش وایسن اما بعضیاشون توی روت بهت می گن باشه اما کار خودشوننو می کنن چون تو که همیشه پیششون نیستی،در آخرم سرشون به سنگ می خوره،به حرفت می رسن بعدشم توقع دارن با آغوش گرم ازشون استقبال بشه(حالا داستان توقع از کجا پیش میاد؟ازونجا که تمتم خلق و خوت و تو اول حرفام توضیح دادم،که چون همیشه خوب بودی و با گذشت و مهربون و خر ...)
خیلی از حرفم دور شدم،انقدر که حاشیه هست،انقدر که مدل هست رشته کلام از دستت در می ره...
اینایی که گفتم فقط یه قسمتشه اونم خیلی کوچیک...
اما اینو می خوام بگم که وقتی دو تا آدم همدیگه رو خیلی دوست داشته باشن حتی دعوا هاشون،دوریشون از هم،دلتنگیای تو قهرشون همه و همه شیرینه...
انتظار یه روزی که بخوای بشینی اون آهنگ رو گوش کنی هم شیرینه..!
نظرات:
«admin» میگوید: |
«آره صدق می کنه اما خوب اگه بزرگسالی که دیگه دندونت لق نمی شه..!! » |
«» میگوید: |
«چه جالب ... اون قضيه دندونه در مورد منم صدق مي كنه . حتي الان تو بزرگسالي ... :)» |
«admin» میگوید: |
«آره دقیقا\"... اینکه این حرفارو می دونی اما می شنوی هم خیلی قشنگه،ممنون » |
excellent |
«» میگوید: |
«وقتی دو تا آدم همدیگه رو خیلی دوست داشته باشن حتی دعوا هاشون،دوریشون از هم،دلتنگیای تو قهرشون همه و همه شیرینه... انتظار یه روزی که بخوای بشینی اون آهنگ رو گوش کنی هم شیرینه..! اینکه بالاخره قشنگی هارو می بینی هم شیرینه اینکه یه ذره خوشحال تر از دیروز باشی هم شیرینه اینکه به امید فردا باشی هم شیرینه» |