چند کلمه از شرح حال من..

...

می خواستم جمله ام رو با نمی دونم شروع کنم
دقت کردم دیدم من هیچی نمی دونم،پس چی می دونم؟؟؟
همیشه هروقت که خیلی خوشحالم می ترسم،همیشه هروقت همه چی خوبه منتظرم...
نمی دونم منتظر چی،اما منتظرم.
البته این یه تلقینه که زیادی تکرار می شه اما همش یه تلقینه..
انگار همه کائنات دست به دست هم می دن وقتی ببینن تو زیادی داری حال می کنی یا هرچی داری واقعا" همونیه که می خوای،شروع می کنن به جفتک انداختن و سنگ انداختن و به قول خودم باعث می شن هی یه دکون جدید باز شه و دعوا و دلخوری و قهر و.....
رفت تا یه هفته که هروزش تلخه..بعد خیالشون راحت میشه بیخیال می شن،بعد یه هفته همه چی میشه مثل قبل..
شاید کمتر شاید بیشتر..
اما همیشه دلتنگیه باعث می شه بیشتر شه...
خلاصه از روی تجربه هروقت که حالم خوبه همش خودمو می زنم به اون راه که نه من زیادم خوشحال نیستم،از ترس اینکه اون لحظات یا اون خوشی ها دوباره به گوش اونا نرسه...
از یه طرفم بدبختیه من اینجاس که نمی ذارم هیچکس که کنار منه ناراحت بمونه،نمی گم ناراحتیه همه رو برطرف می کنم اما تا اون موقع که پیششم یا پیش منه نمی ذارم ناراحت بمونه در بعضی مواقعم همونجا رفع میشه.
اما خدا نکنه که خودم ناراحت باشم...
یه نفس حبس شده تو سینم جمع می شه که هرکاری می کنم خالی نمیشه،یه غم کهنه که حتی فکر کردن بهش باعث میشه دلت داغ بشه،دماغت بسوزه،اشک تو چشات حلقه بشه...
نمی دونم حس قشنگیه،قشنگ نیست،اما خلاصه همیشه باهامه...دیگه بهش عادت کردم،دوسش دارم. شده مونس اوقاتی که ناراحتمو به خاطر خصوصیت اخلاقیم با هیشکی حرف نمی زنم،وقتی تنهام اون هست...
میاد پیشم می شینه،لب که باز می کنه انگار دلت از تو جر می خوره و خون داغ از چشمات پایین میاد،نفست می گیره،گلوت درد می گیره،غرورت نمی ذاره اشکت بریزه(من عاشق این لحظه ام)
اما خوب،یه ذره تو چشمت جمع میشه.
تا حالا گریه منو کسی ندیده بود،اما...
اما خوب دیگه بالاخره یه موقعی می رسه که خسته میشی،می خوای منفجر شی،واسه راحت شدن گلوت غرورتو میذاری زیر پات...
غرور چیه وقتی من دارم منفجر می شم..وقتی می بینم از کجا به کجا رسیدم اما جالب اینجاس که وقتی می بینم حالم بده دلم خیلی واسه خودم می سوزه اما انقد دوست دارم این لحظه رو...
همه آدما یه منه خویشتن دارن که تو خودشونه،باهاش حرف میزنی،مشورت می کنی،تشویقت می کنه،سرزنشت می کنه،خلاصه یه کپی از خودته که همیشه بهش اعتماد داری و فکر می کنی که از تو بیشتر می دونه
و همینطورم هست چون یه شخصیت ماورائیه...
اما این من خویشتن،تو بعضی از آدما ضعیفه،کمرنگه،یا شاید خوابه !!
اما این -من- تو خویشتنم خیلی قویه،خیلی بیشتر از اونیکه فکرشو می کردم.
دوسش دارم،مثل آیینه اسکنر می مونه واسم...
همه رو می شناسه،فکرشونو می خونه،بهم مشورت می ده،انقد حاسامو قوی می کنه که می تونم بفهمم خیلی چیزارو..
جالبه که هم از منطق هم از احساس هیچی کم نداره...
نمی دونم انگار انرژیم تحلیل رفت،دیگه نمی خوام بنویسم...







گزارش تخلف
بعدی