بازهم،دلم گرفت و ..
اصلا" نمی دونم چی می خواستم بگم؛اینهمه زور زدم یه بلاگ بزنم حالا که درست کردم نمی دونم چی کارکنم.
ماها هممون اینجوری هستیم.انقد که کارامونو خودمون کردیم وقتی به چیزی که می خوایم می رسیم دیگه ذوق نداریم چون انقد واسش سختی کشیدیم که تو راه رسیدن بهش هزار بار به خودمون فحش می دیم...
اما خوب دیگه دستمون خالیه اما مغرور..
اینترنت پرسرعت خفن با وی پی ان می خوایم،وقتی پای دستگاه می شینیم نمیدونیم اصلا" کجا بریم،چیکار کنیم؟
ته تهش دیگه خیلی باحال باشیم و سالم،میریم فیس بوک...
حالا اصلا اینایی که گفتم هیچ ربطی به چیزایی که تو دلم بود نداشت...
بهتر بگم دوست ندارم زیاد دردی که تو دلم هست هم بزنم چون تحملش خیلی سخت می شه...
فقط همینو می تونم بگم که کمتر کسی هست که 90 سال زندگی کنه،همه 90 بار یه سال رو تکرار می کنن...
خیلی بده که وقتی فریاد دادخواهی می زنی که بهت توجه بشه، صدای بلندت بقیه رو اذیت می کنه،مخصوصا" کسی رو که بخاطرش مجبور شدی فریاد بزنی..
نمیدونم چجوری می شه تو دنیای مجازی حرف دلتو بزنی وقتی می بینی که تو دنیای واقعیم نمی تونی بزنی،گنده ترین کار ممکن رو زمین اینه که دقیقا" بگی چته..
خیلی سخته بخوای حست رو ترجمه کنی...هرچقدرم بیشتر تلاش بعد یه مدت هم مسخره می شه هم خنده دار...دیگه واسه خودتم لوس می شه و ازون به بعد تصمیم می گیری هر حسی داری یا صدات در نیاد یا همونجا تئ نطفه خفه اش کنی...
البته مورد دوم واسه منی که دنبال دردسر می گردم عملی نیست...
اما خوب می تونم صدامو ببرم..
دیگه جدیدا" هرجا میرم همه خنده ها مصنوعیه،همه شادیها کاذبه،دیگه انگار چیزی وجود نداره که از ته دل خوشحالت کنه...
اما من همیشه سعی کردم با هیچی حال کنم،خیلی سخته اما باحاله...
یه وقتایی باید خودتو بزنی به اون راه،باید یه چیزایی رو ندیده و نشنیده بگیری اما همیشه مواظب باشی که داری چیکار می کنی،اما خوب این راهیم که من دارم واسه بقیه نسخه می پیچم تهش به هیچ جا نمی رسه چون خودم تا تهش رفتم.
میشه بی هدفی و یه کم افسردگی و هزارتا به من چه ی دیگه!!
بعد اینهمه مقدمه چی نیو ازین ور اونور حرف زدن بازم جرات نکردم حرف دلمو بزنم...